در هواي ترنم
در هواي ترنم
در هواي ترنم
از سينه هرآن نفس كه برميآري
هشدار عظيمي دهدت انگاري
بر جاده ي عمر، مانده خطي زغبار
اين گام بهسوي مرگ برميداري
كمگوي كه درّ سخنت برده شود
از پرگويي حريفت آزرده شود
اين باغ، شكوفاست به آهنگ نسيم
طوفان مفرست تاكه افسرده شود
خواهي خط سرنوشت را دريابي
فرق بد و خوب و زشت را دريابي
با حُسن عمل در تو شكوفاست بهشت
گرشيفتهاي بهشت را دريابي
آن گوهر راستين كه گنج طلب است
سرمايه يك عمر نشاط و طرب است
ميراث گران سنگ پدر بهر پسر
عشق و هنر و فضيلت، آري ادب است
«بد» آن كه فقط عيب جهان را بيند
غافل زخود است و اين و آن را بيند
داني چهكسيست كور باطن؟ آنكو
خودبين شده عيب ديگران را بيند
«بد» آنكه زعيب ديگران پرده دريد
خودبين شد و روي عيب خود پرده كشيد
تيرهدلي مردمك ديده نگر
عيب همه ديد و عيب خود هيچ نديد!
عاقل به جهان، جان جهان مينگرد
جاهل، همه جسم، جاي جان مينگرد
افسوس برآن كه غافل از مرگ خود است
با آن كه به مرگ اين و آن مينگرد!
تيغ است سخن، صيقل آن سنگ خِرد
با عقل، سخن راه به جايي ببرد
وان را كه به ناروا بگويد سخني
تيغي است كه ناگوار از آن زخم خورد
پرهيزكن از تباهي وگمراهي
روشنكن راه خويش با آگاهي
برهستي خويش، ننگ پستي مپسند
هرچند رساندت به آنچه خواهي
افسوس كه بيحساب عصيان كردم
سامان گناه را پريشان كردم
پيمانشكني كرده گنهكار شدم
با توبه گناه خود دوچندان كردم
صاحب خرد است آنكه با اهل خرد
در شور شود دست به كاري ببرد
بر ساحل انديشه نشيند كز موج
سيلي ندامت و ملامت نخورد
مانند صدف گوهر دريا بشناس
لفظ است چو موج، عمق معنا بشناس
گر در طلبي خداي را بشناسي
اي جوهر عقل و عشق، خود را بشناس
برآنكه به مهرباني دستي دارد
باران صفا و معرفت ميبارد
خود ميچشد از حلاوت ميوه ي مهر
آنكس كه نهال دوستي ميكارد
نادان همه در تَعب بود جان و تنش
وز جهل، كليد مرگ او در دهنش
وقتي كه زبان به كام او ميگردد
گرداب بلا بودمحيط سخنش
kعلم است چراغ راه آگاهي تو
همراه تو در مسير حقخواهي تو
گر راه صلاح را به تو ننمايد
آن علم شود سواد گمراهي تو
منبع:ماهنامه ي ديدار آشنا
هشدار عظيمي دهدت انگاري
بر جاده ي عمر، مانده خطي زغبار
اين گام بهسوي مرگ برميداري
كمگوي كه درّ سخنت برده شود
از پرگويي حريفت آزرده شود
اين باغ، شكوفاست به آهنگ نسيم
طوفان مفرست تاكه افسرده شود
خواهي خط سرنوشت را دريابي
فرق بد و خوب و زشت را دريابي
با حُسن عمل در تو شكوفاست بهشت
گرشيفتهاي بهشت را دريابي
آن گوهر راستين كه گنج طلب است
سرمايه يك عمر نشاط و طرب است
ميراث گران سنگ پدر بهر پسر
عشق و هنر و فضيلت، آري ادب است
«بد» آن كه فقط عيب جهان را بيند
غافل زخود است و اين و آن را بيند
داني چهكسيست كور باطن؟ آنكو
خودبين شده عيب ديگران را بيند
«بد» آنكه زعيب ديگران پرده دريد
خودبين شد و روي عيب خود پرده كشيد
تيرهدلي مردمك ديده نگر
عيب همه ديد و عيب خود هيچ نديد!
عاقل به جهان، جان جهان مينگرد
جاهل، همه جسم، جاي جان مينگرد
افسوس برآن كه غافل از مرگ خود است
با آن كه به مرگ اين و آن مينگرد!
تيغ است سخن، صيقل آن سنگ خِرد
با عقل، سخن راه به جايي ببرد
وان را كه به ناروا بگويد سخني
تيغي است كه ناگوار از آن زخم خورد
پرهيزكن از تباهي وگمراهي
روشنكن راه خويش با آگاهي
برهستي خويش، ننگ پستي مپسند
هرچند رساندت به آنچه خواهي
افسوس كه بيحساب عصيان كردم
سامان گناه را پريشان كردم
پيمانشكني كرده گنهكار شدم
با توبه گناه خود دوچندان كردم
صاحب خرد است آنكه با اهل خرد
در شور شود دست به كاري ببرد
بر ساحل انديشه نشيند كز موج
سيلي ندامت و ملامت نخورد
مانند صدف گوهر دريا بشناس
لفظ است چو موج، عمق معنا بشناس
گر در طلبي خداي را بشناسي
اي جوهر عقل و عشق، خود را بشناس
برآنكه به مهرباني دستي دارد
باران صفا و معرفت ميبارد
خود ميچشد از حلاوت ميوه ي مهر
آنكس كه نهال دوستي ميكارد
نادان همه در تَعب بود جان و تنش
وز جهل، كليد مرگ او در دهنش
وقتي كه زبان به كام او ميگردد
گرداب بلا بودمحيط سخنش
kعلم است چراغ راه آگاهي تو
همراه تو در مسير حقخواهي تو
گر راه صلاح را به تو ننمايد
آن علم شود سواد گمراهي تو
منبع:ماهنامه ي ديدار آشنا
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}